آخرین ارسال های انجمن

عنوان	پاسخ	بازدید	توسط
ساخت کتاب اندروید فقط با قیمت 32000 تومن . دارای امکانات قوی و قابل ارائه در مارکت ها	2	230	admin
ثبت سایت یا وبلاگ شما در اپلیکیشن اندروید بصورت رایگان	0	116	apk
افزایش بازدید, افزایش نفرات یاهو مسنجر شما . رایگان	0	139	admin
افزایش بازدید و بهبود رتبه الکسا رنک	1	165	mahdi
تبادل بنر با صفحه دارای پیچ رنک 1	1	190	biatodg
آگهی استخدام سراسری	0	206	biatodg
خرید و فروش دامین های پربازدید مخصوص	0	240	admin
بنرهای آماده رایگان	1	468	admin
جذب نویسنده,تاپیک	0	457	admin
دامنه های پرمخاطب برای شروع وبلاگ ونویسی...p20.ir	0	415	admin
توافقی میفروشم / mr90.ir	0	484	fatemeh
بازی فوتبال مستر90 / فروش تیم صاحب الزمان	0	507	biatodg
پذیرش ساخت بنر رایگان	1	611	admin

داستان عاشقانه - عشق سردار به همسرش

          sorena 
            بازدید : 102
          چهارشنبه 1393/05/08
           نظرات (0)
        

فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟

سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.

فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟

سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!

فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟

همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟

همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!